درباره نویسنده و مترجم
نویسنده این کتاب، داریل هاف، یک روزنامهنگار و نویسنده آمریکایی بوده که بیشتر عمرش را صرف نوشتن مطالب آموزشی و سادهسازی مفاهیم پیچیده برای عموم مردم کرده. هاف آدمی نبوده که بخواهد نظریههای خشک دانشگاهی تحویل مخاطب بدهد؛ بیشتر دنبال این بوده که چشم خواننده را باز کند و نشان دهد چطور ممکن است همین آمار و ارقامی که همهجا به عنوان «حقیقت مطلق» قبول میکنیم، تبدیل به ابزاری برای فریب شوند.
ترجمه فارسی کتاب را معمولاً مترجمان مختلفی انجام دادهاند، اما مشهورترین نسخهای که دست خیلیها رسیده، ترجمهای است روان و روانساز که دقیقاً همان لحن طنزآلود و نقدآمیز هاف را منتقل میکند. مترجم در این نسخه سعی کرده بیشتر از اینکه متن را رسمی نگه دارد، نزدیکش کند به زبان روزمره تا خواندنش راحت باشد. همین هم باعث شده کتاب برای خیلیها اولین قدم جدی در فهم «ترفندهای آماری» باشد.
موضوع کلی کتاب
موضوع کتاب خیلی ساده است: آمار چیز خوبی است، اما دست هر کسی که بیفتد، میتواند تبدیل به ابزاری برای گولزدن مردم شود. هاف در این کتاب توضیح میدهد که چطور یک عدد، یک نمودار یا یک میانگین ساده میتواند حقیقت را از شکل بیندازد.
کتاب دقیقا دنبال این نیست که بگوید آمار بد است؛ برعکس، میخواهد بگوید آمار اگر درست فهمیده شود، کمک میکند نگاه آدم به دنیا دقیقتر شود. اما وقتی یک گزارش، یک شرکت، یا حتی یک سیاستمدار بخواهد از آمار برای پیشبرد اهداف خودش استفاده کند، کافی است چند تا ترفند ریز به کار بگیرد و نتیجه را به شکلی نشان دهد که «حقیقت» آن چیزی باشد که خودش میخواهد.
به زبان ساده: کتاب میگوید هیچ عددی بدون زمینه و بدون توضیح دقیق قابل اعتماد نیست. هر نموداری هم میتواند فریبنده باشد اگر فقط یک خطکش عوض شود یا بخشی از دادهها حذف شود.
مروری بر فصلها و حرفهای اصلی هر بخش
فصل اول: شروع ماجرا
هاف از همان اول میخواهد خواننده بفهمد که در دنیای واقعی، خیلی از آمارهایی که روبهرویش قرار میگیرد، اصلاً کامل نیستند. یا بخشی از داستان گفته نشده، یا به شکلی ارائه شده که مخاطب برداشت خاصی داشته باشد. او مثالهایی از تبلیغات و گزارشهای غیرعلمی میآورد تا نشان بدهد همین که یک عدد جلوی چشممان است، دلیل نمیشود درست باشد.
فصل دوم: نمونهگیری ناقص
اینجا نویسنده میگوید بزرگترین دلیل دروغآمیز شدن آمار، «نمونهگیری غلط» است. اگر گروهی که از آن داده گرفته میشود درست انتخاب نشود، هر نتیجهای ممکن است حاصل شود. مثلاً اگر بخواهند رضایت مردم از خدمات یک شرکت را بسنجند، اما فقط سراغ مشتریان قدیمی و وفادار بروند، معلوم است نتیجه مثبت میشود. در حالی که واقعیت جامعه مشتریها چیز دیگری است.
فصل سوم: بازی با میانگینها
هاف توضیح میدهد که خودِ «میانگین» هم میتواند گمراهکننده باشد. مثلاً خیلی وقتها میانگین حقوق کارکنان یک شرکت همینطوری اعلام میشود، اما اگر در شرکت دو نفر درآمد خیلی بالا داشته باشند، میانگین کل را بالا میکشند و بقیه کارکنان فکر میکنند وضعشان از چیزی که هست بهتر است. او توضیح میدهد که چرا باید همیشه بپرسیم میانگین مورد استفاده، «میانگین حسابی» بوده یا «میانه» یا «نما»، و اینکه هرکدام چه چیزی را پنهان میکنند.
فصل چهارم: نمودارها و چیدمان بصری
هاف در این فصل سراغ یکی از رایجترین ترفندها میرود: دستکاری نمودار. کافی است محور عمودی کوتاهتر یا بلندتر شود، یا بخشی از نمودار حذف شود، تا روندها خیلی بزرگتر یا کوچکتر از واقعیت نشان داده شوند. این بخش به شدت آشناست برای هر کسی که گزارشهای شرکتی یا تبلیغات اقتصادی دیده باشد.
فصل پنجم: استفاده ناقص از درصدها
هاف تاکید میکند درصد اگر بدون عدد مطلق بیان شود، خیلی راحت گمراهکننده میشود. مثلاً اینکه «رشد ۵۰ درصدی» داشتهایم، وقتی معنی پیدا میکند که بدانیم رشد از چه عددی به چه عددی بوده. اگر رشد از ۲ واحد به ۳ واحد باشد، بله ۵۰ درصد بوده، اما در عمل اهمیت چندانی ندارد.
فصل ششم: مغالطههای آماری در رسانهها
این فصل مخصوص رسانههاست که معمولاً از آمار برای هیجانزده کردن مخاطب استفاده میکنند. نویسنده مثالهایی میآورد از تیترهایی که با یک عدد ساده طوری بازی میکنند که انگار فاجعهای رخ داده یا معجزهای اتفاق افتاده، در حالی که پشت قضیه، واقعیتِ خیلی سادهتری وجود دارد.
فصلهای پایانی: راه نجات
هاف در چند فصل آخر به خواننده یاد میدهد چطور با این نوع دروغها مقابله کند:
باید همیشه سوال پرسید، همیشه دنبال منبع بود، همیشه خواست که زمینه دادهها مشخص شود و بداند آمار از کجا آمده، روی چه کسانی انجام شده و چه بخشهایی از دادهها حذف شده. به قول خودش: «اگر چیزی بیش از حد خوب یا بیش از حد ترسناک به نظر میرسد، احتمالاً آمارش درست روایت نشده.»
نتیجهگیری کلی
جمعبندی کتاب این است که آمار یک ابزار قدرتمند است، اما قدرتش هم میتواند در خدمت روشنکردن حقیقت باشد و هم در خدمت پنهانکردن آن. نویسنده نمیخواهد ما نسبت به آمار بدبین شویم؛ فقط میخواهد کمی دقیقتر باشیم و هر آمار و نموداری را همینطوری قبول نکنیم.
این کتاب به خصوص در زمانهای که پر از داده و گزارش و نمودار هستیم، کمک میکند آدم حداقل بتواند تشخیص بدهد که آیا آمار ارائه شده منطقی است یا حاصل یک بازی حسابشده.
ارزش خوندن داره ؟
راستش این کتاب به صورت کلی می تونه کتاب سرگرم کننده ای باشه، ولی پر شده از مثال های تکراری و بعضا بسیار ساده. به نظر من اگر با آمار هیچ آشنایی ای ندارید کتاب گزینه خوبی برای شماست ولی اگر کمی با آمار آشنایی داشته باشید حوصله سر بر و ساده به نظر میاد.
راستش من با ایده مترجم برای ایرانیزه کردن متن هم خیلی خوشحال نیستم، به نظرم کیفیت رو کاهش داده.
در کل این کتاب هم، یک کتاب معمولیه از نگاه من و روزنامه وار خوندنش بد نیست.
ارادت/.
