چرا شرکت های فناوری تعدیل نیرو می کنند.

چرا شرکت های فناوری تعدیل نیرو می کنند.

بعد از جنگ 12 روزه، متاسفانه شاهد تعدیل نیرو هایی در شرکت های بزرگ فناوری مانند علی بابا در ایران بودیم.

در این نوشته من سعی می کنم از دریچه نگاه خودم به این موضوع نگاه کنم و نظرات خودم رو بنویسم.

قبل از شروع لازمه به دو مورد اشاره کنم :

  1. من در سطح دانش خودم به این موضوع نگاه می کنم، قطعا ممکنه دانش من هم به اندازه کافی نباشه و مسائل دیگری هم وجود داشته باشه.
  2. علی بابا برای من یک برنده، ولی افرادی که اونجا باعث رشد من شدن که کم هم نیستند برام مهم و ارزشمند هستند. نکاتی که من اشاره می کنم بر اساس تحصیلاتم در رشته مدیریت و تجربه زیسته من در شرکت های بزرگ فناوری هست.

شبکه های اجتماعی و رسانه ها این شرکت ها رو آماج حملات خود قراردادند که چرا اول از همه کارمندان تعدیل شدن ؟ چرا شرکت ها ذخایر مالی برای این روز های کنار نگذاشته اند ؟ چرا سهام داران که در زمان سود ده بودن شرکت ها سود های خوبی برده اند، الان آورده مالی به شرکت ها وارد نمی کنند و …

بیشتر این سوالات، به ظاهر درست و بعضا منطقی به نظر میاد ولی ما به عنوان مهندسین نرم افزار نیاز داریم وارد دنیای مدیریت در سطوح شرکت ها بشیم، از مفاهیم سطح بالای مدیریت مالی، سرمایه گذاری، مدیریت ریسک، مدیریت سرمایه های انسانی، مدیریت زنجیره تامین و … کمی سر دربیاریم تا بتونیم بهتر موقعیت رو درک کنیم.


چرا شرکت ها نقدینگی برای چند ماه ندارند ؟

این نگاه جالبیه که من از خیلی ها شنیدم و در پست های مختلفی در شبکه های اجتماعی هم دیدم.
این نگاه دلیلش اینه که ما به بنگاه های اقتصادی مشابه رفتار اقتصاد خانواده نگاه می کنیم. در خانواده(یا فردی)، هدف داشتن منابع مالی بیشتر برای خرج کرد بیشتر و ثروتمند شدن هست. افراد مختلف این مورد رو هم به روش های مختلف انجام می دهند، یکی پول در حساب دارد، یکی طلا می خرد، یکی دلار، یکی بورس، یکی تخم مرغ هایش را در چند سبد قرار می دهد و …
بازی اقتصاد برای بنگاه های اقتصادی کمی تفاوت دارد، بنگاه های اقتصادی بر اساس بدهی رشد می کنند !

بله درست شندید، شرکت های موفق از نگاه مالی، شرکت هایی با دارایی نقد کم و دارایی بالا و بدهی بالا هستند.

شاید به نظر منطقی نرسد، ولی توجه شما رو به یکی از اصول مهم کسب و کار به نام اهرم جلب می کنم :

Other people time, other people Money.

این بدین معنیست که برای رشد کسب و کارتون شما نباید از سرمایه خودتون و زمان خودتون استفاده کنید.

به عبارت ساده تر، وام بگیر، بده یکی دیگه برای آرزوی تو تلاش کنه !

شاید براتون جالب باشه بدونید که بعضا مدیریت کشور ها رو به مدیریت کسب و کار ها تشبیه می کنند.

برای همین میبینم که در ایالات متحده آمریکا، دونالد ترامپ که یک بیزینس من توانمند و با سابقه هست به عنوان رییس جمهور انتخاب میشه و در کنارش ایلان ماسک، جف بزوز و … رو می بینیم که همگی بیزینس من هستند.

از اون جالب تر وقتی میشه که طبق آمار صندوق بین‌المللی پول (IMF) از بزرگترین کشور های دنیا ایالات متحده رو با 36 تریلیون دلار بدهی داریم !

بدهی در نگاه عام به معنی منفی برداشت میشه ولی در اصل یک مفهوم مثبت هست.

وقتی ایالات متحده 36 تریلیون دلار بدهی داره، یعنی اگر فرض کنیم خرجش نکرده الان همین مقدار دستشه. درسته مال خودش نیست ولی دستش که هست ! اون کشور ها و سازمان هایی که این مقدار رو قرض دادند یعنی الان پولی پیششون نیست !حالا ما می دونیم که ایالات پول نقد نگه نمی داره! چرا ؟ چون پول بگیره که به بهره 3 درصد پس بده که چی بشه ؟ در حقیقت اون پول رو برای سرمایه گذاری روی خودش گرفته، مثلا داده به صنایع نظامیش تا رشد کنه(بعد هم بیاد به اعراب بفروشه و سود 1000% بکنه و بعدشم سود 3% وامشو پرداخت کنه و 997% روی پول یکی دیگه سود کنه !)

سادست نه ؟

برگردیم سروقت بنگاه های اقتصادی خودمون. باید بدونید که بنگاه های اقتصادی در اصل بر اساس بدهی بنیان گذاری میشن !

به زبان ساده تر و بر اساس توضیحاتی که در مورد ایالات متحده دادم، شرکت ها تاسیس میشن که وام بگیرن و با وام ارزش خلق کنن و بر اساس سودی که خلق می کنن بدهی رو بدن و خودشون سود کنن.

مثلا همین چند هفته پیش، خبر سرمایه گذاری 20 میلیون دلاری یک شرکت روی استارت آپ میلاد منشی پور(مدیرعامل و یکی از موسسین تپ سی، که سهامش رو سال گذشته به مبلغ حدودا 9 میلیون دلار فروخته بود) رو شنیدیم. قاعدتا میلاد می تونسته روی بیزینس خودش سرمایه گذاری کنه، چرا پس یکی رو وارد می کنه ؟ بله جواب اصلی اهرم هست. پول بقیه. البته که سهام هم میده به سرمایه گذار و داستان به همین سادگی ها نیست، ولی الان هدف ما هم اون بخشش نیست.

پس دلیل اول این شد که شرکت ها کلا پول نقد خاصی در حساب هاشون ندارند، ولی این دلیل نیست که سرمایه در گردش کمی داشته باشند !

ممکنه شرکتی که 10 میلیارد تومان پول نقد داشته باشه ولی در عین حال 2 میلیون دلار سرمایه در گردش داشته باشه.


چرا شرکت ها به جای کم کردن هزینه ها یا تزریق پول توسط سهام داران و …، تعدیل می کنند ؟

سوال دومی که زیاد پرسید میشه هم هیمنه، این سوال جوانب خیلی گسترده ای داره.

تزریق پول به شرکت توسط سهام داران عمده در حالتی که شرکت خصوص هست اصلا کار ساده ای نیست. علاوه بر مراحل اداری زیاد مسائل مالی و حقوقی پیچیده ای هم داره.

اینو هم مد نظر داشته باشد که سرمایه گذاران شرکت های خصوصی، اکثرا بیزینس من هستند و اونها هم سرمایه نقد کمی دارند(قطعا بیشتر از من و شما البته :))

از من بپذیرید که این کار علاوه بر پیچیده بودن از نظر اینکه اصلا سرمایه گذاران اولی سرمایه کافی رو داشته باشند یا نه؟ نوع شرکت این الزام رو داره یا نه، شرایط آینده کسب و کار ارزش سرمایه گذاری داره یا نه و … ، سخت و زمان بر هم هست.

ولی بیاید توجه شما رو به یک نکته جلب کنم:

به نظر شما چرا شرکت ها تلاش دارند وارد بورس بشن ؟

دلیل اول به نظر من اینه که سرمایه گذاران اصلی شرکت با این کار ارزش داراییشون 100 ها برابر میشه و خب ثروتمند میشن و هر وقت بخوان می تونن سهامشون رو کمی بفروشن تا پول دستشون بیاد یا بخرن که قدرتشون توی شرکت بیشتر بشه.

ولی دلیل ثانویه که از نگاه اقتصادی مهمه اینه که بورس، بهترین مکان برای وام ارزان گرفتن برای شرکت هاست ! اقتصاد دانان بهش میگن تامین مالی.

برای همینه که شرکت های بورسی کمتر درگیر تعدیل میشن. چون اگر دارایی نقد شرکت کم بشه، مقداری سهام در بورس ارزه می کنن و پول به حساب شرکت میاد و بعد از اینکه اوضاع خوب شد سهام فروخته شده رو بازخرید می کنند !

ولی پس چرا تعدیل می کنند ؟

دلیل اصلی اینه که شرکت های استارت آپی و فناوری بین 60 الی 80 درصد از هزینه هاشون هزینه های مربوط به حقوق و دستمزد هست.

البته که راهکار هایی وجود داره که این هزینه ها رو به عناوین سرمایه گذاری و … رد می کنند که الان مبحث ما نیست و کاری بهش هم نداریم.

سوال خوب الان اینجاست که : خب اگر ارزش این شرکت ها به پرسونلش هست(چون فناورانه و خلاقانه هستند) پس از دست دادن اون افراد معنیش از دست دادن ارزش نیست ؟

متاسفم که بگم : نه !

براش دلیل دارم، ما به عنوان مهندسین نرم افزار، کارگر هستیم. کارگرانی که به جای بیل و کلنگ و … با قهوه توی دستشون و مانیتور های بزرگ و کیبورد های خفن، در حالی که هدفون روی گوششون هست دارن کد می نویسن و نرم افزار می سازن ! کار همونه، نوع خروجی متفاوت هست.

برای همینه که من همیشه میگم شرکت ها خانواده نمی شن. چون سر ساختمون کارگری که خوب نباشه رو سر کارگر به لحظه تعویض می کنه. توی شرکت ها هم همینه. شما توی خانواده اگر هر کاری هم بکنید جایگزین نمی شید ولی در شرکت ها چرا !

باید بهتون بگم که اگر وظیفه شما تولید محصول نرم افزاری هست، وظیفه مدیران عامل و مدیران ارشد هم حفظ بزرگترین دارایی شرکت هست، که اون شما نیستید، برند شرکت هست !

بله می دونم که الان دارید میگید که این تعدیل های گسترده آبروی برند رو می بره، بله می بره و شاید شما و اطرافیانتون خرید نکنید دیگه، ولی بعد از برگشتن اوضاع شاید هنوز شما عصبانی باشید، ولی همون اطرافیانتون اگر قیمت خوب رو ببینن چون نگاه اقتصادی می کنن یا امکانات خوب رو میبینن بعد از چند بار نخریدن بر میگردن و خرید می کنن. این طوری برند حفظ میشه و نمی میره و سرمایه گذاری روش بی جواب نمی مونه.

حالا کی این وسط ضرر کرد ؟

خب پس رسیدیم به اینجا که چون هزینه سرمایه انسانی زیاده و جایگزینش راحت بهترین گزینه کم کردنه.

یک نکته اضافه کنم، کم کردن سرمایه انسانی سادست ولی جایگزینیش تقریبا 40% حقوق یک سالش هزینه داره برای یک شرکت. این یعنی :

اگر حقوق یک برنامه نویس 100 میلیون تومان در سال باشه:

هزینه های جذب + هزینه آنبوردینگ + حقوق زمان آنبوردینگش + هزینه جذب اشتباه + هزینه های عمومی سازمان برای اون فرد =
(3 * 100,000,000) + (3* 50,000,000) + …. ~ 500,000,000

و این هزینه وقتی بدتر میشه که چون برند در کامیونتی غیر قابل اطمینان شده، مهندسین خبره هم بهش اعتماد نمی کنند و احتمالا نیرویی که 1 سال دووم بیاره احتمالش خیلی کم میشه. و همین هزینه اگر 3 برابر نشه 2 برابر میشه، کنار اینکه تارگت های تیمی هم قطعا محقق نمیشن.

بیایم صادق باشیم، شرکت ها به خاطر مشکلاتی که گفتم، آخرین کاری که بکنن تعدیل نیرو هست. چون از نگاه استراتژی(که در تعریف باید بیشتر از 1 سال رو ببینه) این کار رو نخواهند کرد.


پس مشکل کجاست ؟

خب پس یعنی هیچ کسی مقصر نیست ؟ همینه که هست ؟

از نگاه من، نه ! مشکل بیشترش سمت یه مفهومیه که ما باید یاد بگیریم که از دو جنبه من بهش نگاه می کنم : مهندسی و اقتصاد

از منظر اقتصاد

بر اساس تجربه من، دو مفهوم Risk Management و Cash-Flow Management بزرگترین مشکلات شرکت های ایرانیست.

مفهوم Risk Management خیلی مفهوم سختی برای درک کردن نیست. شما باید خطرات و مشکلات سرمایه گذاریت رو درک کنی، پیداشون کنی و برای پاسخ بهشون برنامه ریزی کنی.

مثلا اگر ایالات متحده به این فکر نکنه که اگر تجهیزات نظامیش رو کسی نخره چی کار باید بکنه، ممکنه روی دستش باد کنن و نتونه بفروشه و سود وامش رو حتی پس بده، پس میاد وام میگیره، خاورمیانه رو در آتش نگه میداره که خریدار تسلیحاتش وجود داشته باشه. این میشه مدیریت ریسک !

خواهش می کنم بحث رو سیاسی و اعتقادی نبینید، اینجا بحث اقتصادی و علمی هست.

ولی مفهوم Cash-flow Management یا مدیریت جریان نقدینگی مبحث مهم تر و حیاتی تری هست.

از نگاه من اینجاست که مدیران ارشد خطا های بزرگی به خاطر جاه طلبی های خوشون می کنن.

حالا مدیریت جریان نقدینگی چی هست ؟

یادتونه در مورد موجودی نقد کم شرکت ها صحبت کردم ؟ اینجا اثر عدم مدیریت رو می تونید ببینید.

مدیرانی که مدیریت جریان نقدینگی رو با ضرایب دقت بالا نتونن مدیریت کنن نمی تونن میزان ریسک مطلوبی رو بردارن که حساب های شرکت برای چند ماه و برای بحران ها خالی نشه !

مشکل اصلی بزرگترین بیزینس هایی که من در ایران دیدم که به صورت سهام داران خصوصی اداره میشه مشکل مدیریت جریان نقدینگی هست.

شرکت ها برای ورود به بورس تلاش می کنند، برای رشد نیازه به دارایی های غیر ریالی دارند، برای همین سر وقت روش های بهینه سازی سود مثل Backward-Integeration میرن.

Backward-Integeration یعنی اگر بیزینس تو تامین کننده داره، حاشیه سود تو قطعا از اون کمتره، برو یا اونو بخر یا یک شرکت مثل اون بزن و از شرکت اصلی از اون خرید کن که حاشیه سودت بیشتر بشه و بعد وقتی وارد بورس می خوای بشی، ارزش بیشتری داشته باشی، چون دارایی مشهود بیشتری داری و ارزش یابیت بالاتر می ره !

این مبحث خیلی خیلی جذاب و پیچیدست ولی الان من بحثم چیز دیگریه. اگر فضاش ایجاد بشه بعدا در موردش بیشتر بنویسم.

این مشکل به ظاهر ساده ولی در باطن بسیار پیچیده(یعنی عدم مدیریت ریسک و مدیریت وجوه نقد) باعث تعدیل نیرو های گسترده در بیزینس های بزرگ هست.

البته که مشکل قطعا سمت یک نفر نیست و سمت تصمیمات شرکتی، مشکلات بالا دستی کشوری و … هم به شدت هست. یعنی کی فکرشو می کرد که ما درگیر جنگ بشیم ؟ یا کی فکر می کرد کرونا بیاد ؟

البته که یک مدیر حرفه ای باید همه چیز رو ببینه ! برای همینه میگم یک فرد فنی نمی تونه مدیریت های سطح بالای شرکتی رو انجام بده تا زمانی که مدیریت رو یادنگرفته باشه و تحصیلات مرتبت نداشته باشه. حداقل من خودم همچین کاری رو نمی تونم بکنم هنوز.

در مورد مدیریت و تعریفش، من در دوره Techlead-360به صورت کامل صحبت می کنم.

در مرداد ماه دور جدید دوره قراره برگذار بشه که اگر علاقه مند هستید شما رو دعوت می کنم از طریق کانال و سایت آکادمی پیگیر شروع ثبت نام باشید.

از منظر مهندسی

خب این بخش تخصصی من هست. اینجاست که ما مهندسین نرم افزار تاثیر داریم.

اگر تا اینجا با من همراه بوده باشید دیدید که من مشکل اصلی رو سمت مدیریت ریسک و مدیریت وجوه نقد دیدم که سمت مدیران ارشد هست، ولی آیا همه چیز همونجا تموم میشه ؟

نه !

یکی از تاثیرات ما مهندسین در تمام لول های کاری، از جونیور تا سنیور، از فرانت تا QA از برنامه نویس تا مدیران فنی در کنترل میزان ریسک هست.

اون زمانی که از ما خواسته میشه محصولی رو توسعه بدیم، این نگاه که خب من بکش رو می زنم و می سپرم فرانت کار کردش رو چک کنه، فرانت میگه من API رو کال می کنم و میدم به QA و QA هم به میزانی که توی Story برای تسک Acceptance Criteria نوشته شده(اگر شده باشه که خب می دونیم یه جورایی رویا شده) خروجی رو چک می کنه و مدیری که کیفیت ورود و خروجی تیم رو بررسی نمی کنه، کیفیت کد رو افزایش نمیده و … ، محصولی داریم که به جای 1 ماه، الان توی ماه سوم هست و کیفیت لازم رو نداره و این تاثیر مستقیم روی ضریب اطمینان مدیران ارشد روی زمان بندی و کیفیت داره که در نهایت مدیریت ریسک اونها رو دچار اختلال می کنه.

حتمی دیدید که درگیری همیشه تیم های فنی با بیزینس سر زمان هست. مشکل اینجاست. ما به کیفیت کم اهمیت میدیم. همه چیز شده کمیت و این سرطان یک تیم مهندسی هست.


خب این بلند ترین مقاله من تا به حال بده و امیدوارم که شما ازش لذت برده باشید.

ارادت